سید عرشیاسید عرشیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

نفس من پسر من

برای مرد شدنت

مامان جونی 21 آذر روز چهل تولد شما بود و خاله جون فرشته شما رو برد حموم . الهی قربونت برم که اینقدر حموم دوست داری و خاله فرشته هم کلی از حموم بردنت لذت می بره. تمیز و لذیذ شدی و 42 روزه که شدی گل پسر مامان رو بردیم پیش دکتر طاهری و ختنه اش کردیم. من و خاله فری و بابا .من که دلم نیومد برم داخل بابا و خاله فری رفتن داخل صدای گریه ات میومد و دلم آب میشد اما خب دیگه باید تحمل می کردم اما یه خانومه کنارم بود گفت پسرت اونقدرا گریه نمی کنه و من هم گفتم نمی دونم والا الان که من فکر می کنم خیلی تو اذیته وقتی کارت تموم شد . آقای دکتر هم گفت خیلی پسر مقاوم و آقاییه خوب تحمل کرد و منم به داشتن همچین پسری افتخار کردم. اون شب هم با داروی مسکن خوب خو...
13 خرداد 1392

لذتی مادرانه

شیر دادن به نظر من ، مامانی یکی از سنگین ترین ورزشهای عالم بود تو طول روز هر 1.5 ساعت به مدت 15 دقیقه شیر می خوردی و من واقعا احساس خستگی جسمی می کردم اما مامانی جونم نمی دونی چقدر شیرینه که شیر می خوری و احساسی غیر قابل وصف دارم. گل پسر مامان خب دیگه آقا هستی و شرح بیشتر داستان شاید برات جالب نباشه ولی همینو بدون که یکی از لذت بخش ترین کارهایی که یک زن می تونه تجربش کنه.
13 خرداد 1392

برای قدردانی

سید عرشیا جونم شبی که من و شما  تو بیمارستان بودیم ، خاله بتی از شما مراقبت کرد خیلی زحمتمون رو کشید ازش متشکریم. و تا هفت روزگی هم خونه مادرجون بودیم. مادرجون هم کلی زحمت کشیدند و در پروسه ها و پروژه های جدید زندگی من و زندگی پر از تازگی شما همراهمون بودند. من بدون وجود مادرجون مهربون هیچ کاری نمی تونستم بکنم. مادرجون از صمیم قلب دوستت داریم و دستهای مهربونت رو می بوسیم. بابابزرگ هم هر وقت از بیرون میومد یه سری بهمون میزد و می گفت پس کی این آقا سید ما بیدار میشه. آخه یه ذوق بزرگ بابابزرگ اینه که شما نوه سیدشی و این موضوع هم خوشحالشون می کنه و هم کلی پز میدن. مامانی هم که بچه آخر خونست و شما گل پسر نوه بچه آخر بعد 8 سال اومدی همه دوستت ...
13 خرداد 1392

دنیای بزرگ سید عرشیا

گلپسرم از آنجايي كه تازه از شمک مامان اومدی هنوز کاملا راست نیستی و ژست خمیده میگیری . دیدنت خیلی برام جالبه؛ وقتی که ساعتها میشینم و به حرکات ریز و درشتت چشممیدوزم و کلی لذت می برم از داشتنت. از بس به محیط کوچیک و بسته شکم مامان عادتداشتی که  الان وقتی یه کم دستت یا پاتتکون می خوره و می بینی محیطتت بازه می ترسی و میلرزی  .و به همین خاطر هم بود که من فکر می کردم تواون قنداق نرم و کوچولوت احساس راحتی می کردی . مامان جون فکر می کردی دنیا همیشهاونقدر کوچیک می مونه نه عزیز دلم دنیا خیلی بزرگه . ان شالله تو این دنیای بزرگخوبیها و شادیها همراهت باشه.
12 خرداد 1392

برای شروع دوباره

سلام پسر قشنگم تو معجزه ای هستی که به زندگی من اومدی و هر لحظه با دیدنتبیش از پیش پی به قدرت خداوند بزرگ می برم. دیر نوشتم چون حسابی مشغولت بودم و البته اینترنت هم درست وحسابی در دسترسم نبود. گل پسرم وقتی اومدی هرگز فکر نمی کردم این طور محور تمامبرنامه هام بشی . الان تو همه چی مامانی شادی ، انرژی ، عشق و حتی خستگی هام از توهمون خستگی هایی که با یه لبخندت پرواز می کنن .
12 خرداد 1392

برای پسرم که دارد مستقل می شود

عرشیا جون ٬ این روزها مشغول کسب استقلال است . یک هفته ای هست که شروع به کار  کردم . گل پسر پیش مادر جونه و تا حالا که بهش خوش گذشته. بماند که مادر جون تمام تلاشش رو برای این خوش گذرانی می کنه. عشق مامان رو می بره پارک ،با توپ های نرمش فوتبال بازی می کنه. با هم غذا می خورند و تو گهواره سنتی ش که کلی آرامش براش آورده می خوابه قند عسلم . خیالم از بابت  عرشیا جون که راحت راحته . آخه مادر جون خیلی هواشو داره. اما نمی دونم با خودم چه کار کنم دلم خیلی براش تنگ میشه البته  دیروز وقتی رسیدم و امروز وقتی میومدم سرکار متوجه شدم که  گل پسرم هم برام دلتنگ میشه الهی مامان فدای اون دل ناز و کوچولوت. دوست ندارم از دلتنگی ها بنویسم اما مطمئنم که خوشی های اونج...
12 خرداد 1392

تنها 30 روز دیگر

پسرکم تنها سی روز دیگر تو را در آغوش خواهم کشید. آنوقت آنقدر دلم برایت تنگ است که تو را به قلبم می فشارم. چون تو از درون من به کنارم آمدی . کنار تو بودن تمام زیبایی عالم است . زیبایی عطر تنت. زیبایی نفسهای کوچکت٬ زیبایی نگاه آرامت ٬ زیبایی تکانهای ریز و درشتت که تو را از اینهمه وسعت اطرافت می ترساند و من مادرت در آن هنگام تو را با تمام زیبایهایت در آغوش می کشم تا بدانی این دنیای بزرگ که تو در آن پا گذاشته ای و با هر حرکت دستت از این همه بزرگیش به وحشت می افتی  می تواند آرام و مطمئن باشد در آغوش من در آغوش پدر مهربانت  پسرم بزرگ خواهی شد و با بزرگ شدنت خواهی فهمید امن ترین آغوش آغوش خداست . همیشه به عشقبازی با خدا مشغول باشی گل پسرکم. درگاه ...
12 خرداد 1392