سید عرشیاسید عرشیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

نفس من پسر من

برای قدردانی

1392/3/13 8:27
نویسنده : مامان گندم
248 بازدید
اشتراک گذاری

سید عرشیا جونم شبی که من و شما  تو بیمارستان بودیم ، خاله بتی از شما مراقبت کرد خیلی زحمتمون رو کشید ازش متشکریم. و تا هفت روزگی هم خونه مادرجون بودیم. مادرجون هم کلی زحمت کشیدند و در پروسه ها و پروژه های جدید زندگی من و زندگی پر از تازگی شما همراهمون بودند. من بدون وجود مادرجون مهربون هیچ کاری نمی تونستم بکنم. مادرجون از صمیم قلب دوستت داریم و دستهای مهربونت رو می بوسیم. بابابزرگ هم هر وقت از بیرون میومد یه سری بهمون میزد و می گفت پس کی این آقا سید ما بیدار میشه. آخه یه ذوق بزرگ بابابزرگ اینه که شما نوه سیدشی و این موضوع هم خوشحالشون می کنه و هم کلی پز میدن. مامانی هم که بچه آخر خونست و شما گل پسر نوه بچه آخر بعد 8 سال اومدی همه دوستت دارن . خلاصه کلی از فامیل تو این چند روز اومدن دیدنت و به من تبریک گفتند . نمی دونی چه حال خوبیه وقتی که به خاطر داشتن تو عزیز دلم از همه تبریک میشنوم . نگو که چرا از بابا چیزی ننوشتم تو این روزای اول آخه بابایی حسابی سرش شلوغه و به زحمت تونست یه روز مرخصی بگیره و بقیه روز ها هم تا ساعت 6 خونه نبود وقتی هم میومد با اینکه خیلی خسته بود مشغول کارای بیرون شما میشد از خرید و نقل و انتقال وسایل بین خونه خودمون و مادر جون.مادرجون و بابابزرگ بابا هم مسافرت بودند و تا همون روز هفت ندیدنت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)