سید عرشیاسید عرشیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

نفس من پسر من

برای آینده عبادی پسرم

کارهای خدا همیشه سراسر حکمت است.ایکاش ما حکمت همه شان را متوجه میشدیم. یک مطلب جالب خواندم گفتم شاید آن زمان که سئوالی در این باره داشته باشی یادم نباشد برایت بگویم . پس همین الان می گویم بدن شما به صورت روزانه، امواج الکترومغناطیسی دریافت میکند شما امواج الکترومغناطیس را مواقعی که از تجهیزات الکترونیکی استفاده میکنید و نمیتوانید هم کنار بگذارید، دریافت میکنید، همچنین از طریق لامپهای روشن که حتی برای یک ساعت هم خاموش نمیشود... شما منبعی هستید که مقدار زیادی امواج الکترومغناطیسی دریافت میکنید، به عبارت دیگر شما با امواج الکترو مغناطیسی شارژ میشوید بدون آنکه بفهمید ! سر درد دارید ! احساس ناراحتی میکنید تنبلی در کار و مکانهای مختلف بر شما ...
12 خرداد 1392

کودکان شیرینی زندگیند

عزیزکم نمی دانی چقدر عشقم برایت قلمبه شده اصلا دلم دارد از عشقت می ترکد تمام وجودم در حال اندیشیدن به توست برایت می خوانم. می خورم و می خوابم . برایت اعصابم را کنترل می کنم و هی می گویم خجالت بکش پسرک تو دلت دارد همراهیت می کند . ای کاش مامانی ، ما وجود خدا رو هم انقدر نزدیک احساس می کردیم و حواسمون به رفتارامون بود. خلاصه عشق مامان میگن کودکان شیرینی زندگیند . مامانی یه خواهشی ازت دارم همیشه کودکم باش اصلا بزرگ بزرگ شو مرد شو ،پدر شو ،عالم شو ، عارف شو ولی یادت نرود که من عاشق این هستم که همیشه کودکم باشی. خودت را برایم لوس کنی و به من بگویی مامانی... با تمام بزرگیت از من بخواهی برایت مادری کنم ... حتی وقتی به نظرت پیر و ناتوان می آیم ....
12 خرداد 1392

دیدنی یه یه نی نی

سلام پسر قشنگم. زبر و زرنگم . فدای اون قدرت عضلانیت که داری شکممو سوراخ می کنی . ماشالله داری . ۵ شنبه رفتم دیدن مهبد پسمل خاله سمیرا چون یه کم زود دنیا اومده بود من دیگه وایستادم یه کم تپل مپل بشه برم دیدنش. دیروز هم که رفتم ماشالله خیلی خوب شده بود. یه چند باری به شمک من نگاهی کرد گمون کنم فهمیده بود شما اون تویی شاید هم با هم دوست شدین. زودی بیا که کلی دوست برات اومده. ماما قربونت بره کی میای باهم بریم بیرون با دوستات بازی کنی. اسباب بازیهای خکشل بخریم. بریم کنار دریا شما شن بازی و آب بازی کنی. قربونت برم.
12 خرداد 1392

اولین سوغاتی ها برای پسر جون

پسر گلم ببین که چقدر دوست داشتنی هستی هنوز نیومدی مادر جون تو سفر مکه اش کلی سوغاتی واست آورده سرویس خواب و ساک و کلی لباس نوزادی گمون کنم حسابی مطمئن بوده پسملی آخه فقط یه تیکه دخترونه آورده. همین چند وقت پیش هم مادر جون رفته بوذن تبریز و برات یه لباس خوشگل با یه کفش تبریز آورده . حسابی کفش داری دیگه مامان جون.   راستی دیروز خونه مادر جون بودیم ٬ روژان جون هی سعی می کرد باهات صحبت کنه و برات قصه بگه تا وقتی اومدی با صداش آشنا بشیو. یه نامه هم برات نوشت: پسر خاله جونم من خیلی دوستت دارم .تو هم منو دوست داری؟ آخه تازه کلاس اولشو تموم کرده و نوشتن یاد گرفته. قربونت برم که هنوز نیومدی و همه عاشقتن .
4 مرداد 1391

در گیر و دار نام گزینی

عشق مادر نمی دونی من و بابایی چه کیفی می کنیم از این تکونت دیگه تکونت از روی لباسم هم کاملا مشخصه .گمون کنم خیلی پهلون تشریف داری ماشالله. بابا دیشب بهت می گفت بابایی یکم انرژی تو ذخیره کن اومدی با هم بریم فوتبال . آخه به مامان لگد میزنی چه فایده. البته که فایده این لگد های وقت بی وقتت نشوندن لبخند به لب ما ست به اضافه باخبر شدنمون از سلامتیت . عشق مامان حسابی تکون بخور جیگری.   راستی مامانی ما احتمالا سید عرشیا می خوانیمت به این امید که مردی از مردان آسمانی شوی و تکیه بر عرش داشته باشی.
20 تير 1391

مرد آینده

کلی با خودمان کلنجار رفتیم سونو سه بعدی برم یا دو بعدی؟   کلی در اینترنت مطالعه کردم ٬از دوستانی که منتظر مادر شدن بودن پرسیدمو با شیوا جون صحبت کردم که چه کنم؟ خلاصه من و بابای مهربان تصمیم گرفتیم که سونوی دو بعدی برای نی نی بهتر است. چون عوارض سه بعدی که تازه مد شده بود مشخص نشده. شب عید مبعث بود.با همسر جان به سونو رفتیم دل توی دلم نبود هم برای چکاب دوباره سلامتیت و هم برای اینکه بدانم که در آینده مردی میشوی که تکیه گاه باشی برای زندگی یا دختری میشوی که چشمه محبت زندگی را پر آبتر کنی . برای من و بابا جون هیچ فرقی نمی کرد اولویت با سلامتیت بود . خلاصه نوبت من شد و ضربان قلبم بالا و پایین میشد . داخل رفتم و از دکتر که آشنا بود خو...
14 تير 1391

برای اولین ابراز وجودت

می خواهم رازی را به شما بگویم .خیلی آسمانی هستی عزیزم ٬درست از زمان بارداریم خداوند توفیق کارهای خوبی به من داده حتما این بواسطه حضور اعجاب بر انگیز توست گل مادر ٬نمازهای اول وقت . مسجد ٬دعای کمیل و... .همین چند هفته پیش بود در اواخر هفته ۱۷ دوران جنینیت. با هم به دعای کمیل رفته بودیم.مسجد امام حسین .دعا شروع شد و من تکیه بر پشتی زده بودم . ناگهان تمام وجودم شد دلم . دلم که تو در آن بودی نمی دانی چه شوقی کردم وقتی برای اولین بار ابراز وجود کردی اشک در چشمانم حلقه زد از شوق داشتنت .   همیشه آسمانی بمانی عزیز مادر. وقتی به با با گفتم او هم حسابی شاد شد .برای داشتن پدری به این با احساسی به تو تبریک می گویم. البته او بهترین همسر دنیا ...
14 تير 1391

فرزندی از خوبان

عزیز دل مامان . همین چند وقت پیش بابابزرگ (بابا مامان) می گفت چقدر خوب میشه که یه نوه سید داشته باشم . بابابزرگ کلی با احساس این حرف رو زد و راستش رو بخوای خیلی دلم خواست زودتر این آرزو برآورده شه. اون موقع یه لبخندی به بابابزرگ تحویل دادم . اما بعدش خودم به فکر رفتم که وای عزیز دل مامان کودکی از تبار فرزانگان است کودکی از تبار امام موسی کاظم . الان که دارم بهش فکر می کنم می بینم چقدر باید قدر خودت رو بدونی مامان .بابایی که درست یکی از خصلتهای جدشو داره میگم یکی چون از امام موسی کاظم شناخت کافی ندارم . عزیزم بابایی اصلا عصبانی نمیشه. خب تو هم فرزند همون جد و پدری مامان قربونت بره که می دونم خیلی آروم عاقلی . مامان جون همیشه احترام اسم سید رو...
25 اسفند 1390

معجزه ای درون من

باور کردنی نیست . خیلی عجیب من الان کاملا بهت زده هستم . وای خدای من تو چقدر قادر هستی . یه 10 روز پیش دائما احساس می کردم تب دارم هی به همه می گفتم تست کنند و همه می گفتند نه . ولی من هم چنان از درون احساس گرما می کردم . نگران شدم گفتم نکنه بیماری ویروسی چیزی گرفته باشم الان یه 2 روز هست که دیگه اون حالت رو ندارم و کلی علائم دیگه . یکم به فکر افتادم نکنه خبریه . خلاصه بیبی چک به فریادم رسید و من رو از تردید به یقین رسوند . بله من دارم مادر میشم و علی جونم بهترین پدر دنیا ان شالله.   خلاصه بابایی هم کلی هیجان زده شده و از دیروز تا حالا که دیگه غوغا کرده اما چون میخوایم بریم سفر قراره به کسی نگیم آخه بعدا نمیزارند ما بریم . عزیز...
23 اسفند 1390